ELŞƏNائلشنELŞƏNائلشن، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه سن داره

BİZİM ELŞƏN

تورکجه لای لای(لالایی تورکی)

      لاي لاييْنام يات بالام         گوُن ايله چيْخ بات بالام          من آرزوما چاتماديم            سن آرزووا چات بالام         لاي لاي  آهو گؤز بالام         لاي لاي شيرين سؤز بالام       گؤزَل ليكده دونيادا          تكدي منيم اؤز بالام             لای لاييْنا...
1 آبان 1390

خدایا شکرت واسه سلامتی پسر گلم ائلشن....

داشتم دیوونه میشدم. مامان مریم گفتش که ائلشن از صبح تکون نمیخوره! وقتی ازش پرسیدم چی شده؟ گفتش که کلی کار تو خونه بود که انجامش دادم! داشتم دیوونه میشدم. عصر که شده بود با هم رفتیم که واسه مریم کفش بخریم آخه این روزا اینقدر پاهاش بزرگ شده که هرکفشی میگیره فوری پاره میشه! تو راه که بودیم مریم گفتش که خیلی درد داره و نگران. نزدیک بیمارستان امام کرج بودیم با عجله خودمون رو به بیمارستان رسوندیم و رفتیم بخش مامایی تا اینکه صدای قلب ائلشن رو شنیدم خیالم راحت شد. انگاری دنیا رو بهم داده بودند اونا نوشتن تا بریم سونو گرافی رفتیم و خوشبختانه مشکلی نبود و منم از فرصت استفاده کردم و از مانیتور سونوگرافی...
3 شهريور 1390

سلام ائلشن بابایی...

سلام ائ لش ن بابایی... خوبی عزیز بابا ؟ کاشکی میدونستی که چقدر دلتنگ اومدنتم لحظه ها برام به سختی میگذره و دلتنگی داره کلافه ام میکنه خیلی دلم میخواد هر چه زودتر بیایی و تو رو تو آغوشم بگیرم و با تمام وجود فریاد بزنم که دوستت دارم تا آخر دنیا  تا خودِ خدا  تا بیکران این روزا هر کجا بچه کوچیک میبینم همه اش تو رو تصور میکنم که چه شکلی خواهی شد... شبیه مامان مریم یا که شبیه بابا بهــــــــرام...؟ برات خیلی آرزو کردم.آرزوهای خوبی که بتونم هر آنچه که تو بچگی برام رویا بود واسه تو بشه واقعیت و بتونی موفقیت رو با تمام وجود به آغوشت مهمون کنی. دلم به اونروزی خوش هستش که وقتی بزرگ شدی و داری این نوشته رو میخونی بدو...
3 شهريور 1390

سِئویم!

سِئویم! آره سِئویم این همان اسمی بود که از وقتی  یه پسر 9 ساله بودم آرزو داشتم وقتی پدر شدم اسم دخترم باشه! از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم. خدا داشت دختر بابا رو بهش هدیه میداد. سِئویم دوست داشتنی....   چه آرزو ها که براش تو دلم نکرده ام.... وقتی به خانومم گفتم کی میفهمیم بچه مون دختره یا پسر ؟ تو جواب شنیدم حدود 16 الی 18 هفته بعد. اگه بدونید این تو دلک چه غوغایی هستش. خدا یا دخترمون چه شکلی میشه؟
3 شهريور 1390

وقتی که خواهرم فهمید دارم بابا میشم

وقتی از دکتر برگشتیم و مطمئن شدیم که خانومم بارداره از خوشحالی تو پوست خودمون نمیگنجیدیم. آخه ما تازه ازدواج کرده بودیم و منم یه گذشته خیلی طوفانی و پر از شکست داشتم. این خبر میتونست مثل یه بمب باشه واسه خوشحالی اونایی که منو دوست داشتند. گوشی تلفن رو برداشتیم و زنگ زدیم به خواهرم نسرین {مامان سام} و دعوتش کردیم شام بیاد خونه ما جاتون خالی شام ماهی پلو داشتیم شام رو که خوردیم مریم(خانومم)روبه نسرین کرد و گفت از این به بعد بهرام باید تلاش بیشتری رو از خودش نشون بده آخه خرجمون داره زیاد میشه.... نسرین با یه حالتی عجیب  از مریم پرسید خبریه؟ مریم هم گفت که بین خودمون باشه من باردارم. نسرین از خوشحالی داد زد و گفت آخی داد...
3 شهريور 1390

خواب دیشبم...

نفس کشیدن برای تو چه زیباست ائلشن جان. دیشب تو خواب دیدم که به دنیا اومدی و تو بغلمی... خیلی دوست داشتنی بودی ای کاش این 3 ماه هم تموم میشد تا هر چه سریعتر بتونم تو رو واقعی ِ واقعی تو آغوشم بگیرم. فدای تو: بابا بهرام ...
3 شهريور 1390

بازم دوباره روز تولدم رسید و این بار ۳۲ سالم تموم شد...

با چند روز تاخیر باز ١٩ مرداد! بازم دوباره رروز تولدم رسید.   و این بار ۳۲ سالم تموم شد و رفتم تو ۳۳ سالگی! سال قبل یه سال سیاه و سختی بود برام ولی امسال کنار همسر نازنینم روزها رو میشمارم تا فرزندمون ائلشن به دنیا بیاد دنیا عجب حکمتی داره! پارسال تا مرز نیستی رفتم و امسال تا اوج بودن! خدا جون ممنونم از اینکه بالاخره به من هم خندیدی و روزهای خوش رو بهم هدیه دادی. فدای مهربونی هات. تقریبا ۳ ماه دیگه میوه زندگیمون ائلشن به دنیا میآد. و اون تولد واقعی منه! خدا یا شکرت؛ شــــــــــــــــکر.... با تشکر : بهرام از یه زندگی رویایی.... ...
3 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به BİZİM ELŞƏN می باشد